خاطره خودم

خاطره خودم

سلام من از قبل چند تا از خاطرات خودمو اینجا مینوشتم ولی یه چند وقت نبودمو بعدش هم نوشتم امروز نمیدونم چی شد که یه خاطره از چند سال بیش یادم افتاد من الان 21ساله هستم ونمیدونم کسی میدونه یانه من متاهلم اینجا م یه رسمی داره که دختر بسر که ازدواج کردن اول خانواده بسر خانواده دخترو دعوت میکنه واس شام وبراشون کادو میگیره بعدهم خوانواده دختر اونارو دعوت میکنه اون هم در نامزدی  حالا خلاصه راسش من کمی از سنم بیشتر نشون میدم ولی اون شبی که شام دعوت بودیم خونه نامزدم من چند روزی موندم و فردای اون روز که من خودمو زده بودم به بچه مثبت باز وخیلی خانوم یه طرف نشسته بودم مادر شوهر اومد بیشم نشست وکمی حرف زد واخرش هم او سوالی که باعث شد که درون من بمب بترکرو برسید بهم میگه تو وقتی که شاه از ایران رفتو یادته اصلا نمیدونم چی شد که برسید ولی الانم که یادم مییاد میممیرم از خنده ولی چون اون روز خیلی بچه مثبت تشیف داشتم خودمو به زور گرفتمو فقط تونستم بگم ن  حالا انگار که چیزی نشده خیلی راحتو اروم میگه اره راس میگی فک کنم کوچیک بودی یادت نمیاد :)



نظرات شما عزیزان:

adnan
ساعت19:08---15 آذر 1393
یعنی بمب در حد تیم ملی بوده....
ابجی سونیا


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها:
[ شنبه 15 آذر 1393برچسب:, ] [ 16:53 ] [ سونیا ]
[ ]